پنکه
دیشب، زندگی من، از خواب بیدار شد و بهونه پنکه گرفت. منم فکر کردم منظورش پبکه پایه بلنده خونه مامان ایناست. و بهش قول دادم این بار رفتیم خونه مامان جونش ببرم تا باهاش بازی کنه. غافل از اینکه اصلا منظورش چیز دیگه بود. صبح که بیدار شد دست منو گرفت و گردوند تو خونه و به محض دیدن ماشین تویوتا فلزی مشکیه با ذوق و شوق گفت پنکه. نمی دونم واقعا چرا داره به این ماشین می گه پنکه اما خیلی بامزه است...