سبحانسبحان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

هدیه آسمونی

پنکه

دیشب، زندگی من، از خواب بیدار شد و بهونه پنکه گرفت. منم فکر کردم منظورش پبکه پایه بلنده خونه مامان ایناست. و بهش قول دادم این بار رفتیم خونه مامان جونش ببرم تا باهاش بازی کنه. غافل از اینکه اصلا منظورش چیز دیگه بود. صبح که بیدار شد دست منو گرفت و گردوند تو خونه و به محض دیدن ماشین تویوتا فلزی مشکیه با ذوق و شوق گفت پنکه. نمی دونم واقعا چرا داره به این ماشین می گه پنکه اما خیلی بامزه است...
19 آبان 1392

جملات جدید

دیگه ماشالله پسرم خیلی لغت یاد گرفته و آنقدر سرعت افزایش دامنه لغاتش بالاست که نمی شه هر روز متوجه شد چند تا لغت یاد گرفته. و تازگیا داره رو جملاتش کار می کنه. دیگه از "آب بده" خیلی جلوتر رفته. جمله هایی که این روزا گفته: بابا اومد. اینجایی؟ که البته تلفظ می کنه: ایجایی؟ گاهی هم یه تعجب اولش میاره: "ا...ایجایی؟!" چی شده؟ حاموش کن : چون "خ" رو "ح" تلفظ می کنه نوشتم حاموش. اما نکته جالبش اینجاست که گل مامان به بستن شیر آب هم می گه حاموش پاسو: پاشو. این کلمه رو وقتی می گه که مثلا نشسته باشیم یا خوابیده باشیم و بخواد باهاش جایی بریم. میاد دستمونو می گیره و می کشه ای بابا! :این جمله رو که وقتی می گه فقط باید خوردش...  ...
14 آبان 1392

سیاست کودکانه!

دیشب با آقا سبحان بیرون بودیم و وقتی برگشتیم بابا امیر در حال کار با لپ تاپ بود. ما که رسیدیم بعد از سلام و احوالپرسی و اصطلاحا دیده بوسی، بابا رفت دستشویی و آقا سبحان هم از فرصت استفاده کرد و رفت سراغ لپ تاپ. بابا که از دستشویی برگشت اومد و آقا سبحانو بغل کرد تا با هم با لپ تاپ کار کنن... و اینجا بود که سیاستهای خاص شازده یهو به جریان افتاد. آقا به بابا پیشنهاد می داد که:"بابا برو دستشویی..." اول ما فکر کردیم که خودش نیاز به دستشویی داره و داره از بابا می خواد که ببردش دستشویی. اما دیدیم نه. وقتی دید متوجه منظورش نمی شیم دست بابا رو گرفت و برد جلوی دستشویی و اشاره کرد که برو دستشویی و خودش می دوید سمت لپ تاپ. بعد چند باری که تلاش کرد تا...
14 آبان 1392
1